تلفن رالف زنگ می خورد، آن سمت خط تلفن پل، مدیر منابع انسانی، صحبت می­کند. وقت داری بیایی پیش من. باشه الان میام.

سازمان خنده رو

وقتی رالف وارد اتاق پل شد، پل می­گوید، آخرین نفری که برای استخدام این پست آمده آنجا نشسته نمی­خواهی با او صحبت کنی؟ رالف: همیشه من در آخرین مرحله مصاحبه بودم، میانبر زدی؟ نه دوست دارم قبل از اینکه وارد مراحل بعدی مصاحبه بشه خودت هم با او صحبتی داشته باشی.

رالف وارد اتاق مصاحبه می­شود. با مردی خوش­رو و خنده­رو مواجه می­شود. رالف: صبح شما بخیر. مرد جوان از جایش بلند می­شه و دستش را به سوی رالف دراز می­کند و با قدرت آن را فشار میدهد. من جان هستم از دیدن شما خوش وقتم. رالف هم اظهار خوشحالی می­کند.

طبق همه مصاحبه ها، رالف سوالات کلیشه ای را از جان می­پرسد و جان هم با قدرت به تک تک آنها پاسخ میدهد.

در انتهای مصاحبه رالف از جان می پرسد: شما سوالی، صحبتی و یا موردی ندارید که بخواهید اضافه کنید؟

جان: اگر اجازه بدهید می­خواهم کمی راجع به سازمان شما صحبت کنم:

از رالف پرسید: سازمان شما خنده روست؟ رالف با تعجب پرسید، منظورت چیست؟ جان گفت: آیا همکاران شما در این سازمان احساس شادی و رضایت از محیط کار شاد دارند؟ رالف درحالیکه گیج شده بود گفت: آره فکر کنم همه چیز روبراهه.

جان توضیح داد که وقتی از درب وردی سازمان وارد شدم متاسفانه با افراد عبوس و گرفته­ای مواجه شدم که نشانی از نشاط در آن­ها نمی­دیدم. متاسفانه صدای همکاران شما در سلام کردن بسیار پایین و خالی از انرژی است. هیچ وقت فکر کردید افرادی را استخدام کنید که ذاتا انسان­های شاد و همواره مثبت اندیش باشند.

نگاهی هم به این مقاله بیندازید
تغییرات مدیریت منابع انسانی در طول سال ها

ادامه داد، در راهروی طبقه پایین متوجه شدم یکی از همکاران شما در حالیکه کاملا مستاصل به نظر می­رسید از مدیرش درخواست مرخصی داشت. مدیرش دائم تکرار می­کرد مشکلات شخصی تو به من ربطی ندارد. درحالیکه به نظر من زندگی شخصی پرسنل جزء جدایی ناپذیر زندگی کاری آنهاست.

 بدون هیچ خجالتی گفت: از آنجایی که من کمی کنجکاو هستم از یکی از پرسنل پرسیدم جایی برای استراحت کارکنان دارید؟ که او با خنده ای تمسخر آمیز پاسخ داد: دلت خوش است؟!!!

در آخر می­خواهم بگویم که به نظر من سازمان شما نیاز به تحول بنیادین در رابطه با مهمترین مولفه سازمان یعنی منابع انسانی­اش دارد.

درحالیکه رالف، مدیر عامل، به دقت به صحبت­های جان گوش می­کرد، گفت: به شما فرصت شش ماهه می­دهم تا این تحول را در سازمان من پیاده کنید. فکر می­کنید، از پس کار بر میایید؟ جان پاسخ داد: نهایت تلاش خودم را خواهم کرد. ممنون که به من اعتماد کردید.

رالف که متفکرانه از اتاق مصاحبه خارج می شد، به سمت پل رفت و گفت: بی تردید یکی از بهترین ها را برای پست توسعه و تحول منابع انسانی انتخاب کردی.

به این مطلب امتیاز دهید
[کل: 0 میانگین: 0]